اشعار آئینی نیمانجاری

علی از ابتدای خلقتش یک چیز دیگر شد

دلیل خلقتش از عالم خلقت مهم تر شد

 

خدا با نور محض خویشتن در عالم بالا

پس از خلق علی فرمود به به به چه محشر شد

 

به روز انتخاب انبیاء آقای ما آن جا

ادب کرد و وصی شد حضرت خاتم پیمبر شد

 

زمانیکه تمام عالمیان چوب تر بودند

امیرالمومنین ما به روی عرش منبر شد

 

پیمبر رفت منبر تا که اوصاف خدا گوید

ولی از اول منبر تمامش وصف حیدر شد

 

موذن خواست گوید "اَشهَدُ اَنّ علی..." اما

نمیدانم چرا معنای آن "الله اکبر" شد

 

موذن "یاعلی" میگفت "یاحق" میشنیدم من

گمانم گوشهایم مست از قند مکرر شد

 

شب ۱۳ رجب ۱۴۰۲ خورشیدی

نیمانجاری

 

 

 

 

 

  • هادی عرب

وقت اداء حـلـقی بعـضی حروف‌ها            تصویـر می‌شـونـد برایـم لـهـوف‌ها

مقتل نوشت جای «اذا الشّمس کوّرت»            با چکـمه آمدنـد به گودی کسوف‌ها

بایـد مـرتبت کـنـم ای شاه بی‌سـپـاه            انگشترت کجاست غریب رئوف‌ها؟!

پیـراهنت؛ تنت؛ دهنت؛ ریخـته بهم            والشّمر جالِس…و بعدش سیوف‌ها

نیزه مجال حرف زدن را به تو نداد            واویـلـتـا لِـشـدَّت قـتـل الـطـفـوف‌ها

گودال را به ولوله انداخت خواهرت            وقت اداء حـلـقی بعـضی حروف‌ها

 

 

  • هادی عرب

السلام علیک یا قاسم بن الحسن ؛

 

مقراض آوردند و قاسم را دریدند

با چاقوی کندی تنش را میبریدند

 

بدجور له کردند با چکمه سرش را

از هم گسستند بند بند پیکرش را

 

مقتل نوشته جسم او را ریز کردند

بالا سرش شمشیر ها را تیز کردند

 

هی ضربه ها خونین تر و خونین ترش کرد

این صحنه را ساطور آمد بدترش کرد

 

بسمل شد و بدحال شد رحمی خدایا

دور و برش جنجال شد رحمی خدایا

 

هی دست و پا میزد عنانش را بریدند

هی یا عمو گفت و زبانش را بریدند

 

با پشت نیزه استخوانش را شکستند

دندان هایش را...دهانش را شکستند

 

شب ششم محرم ۱۴۰۲ خورشیدی

نیمانجاری

 

  • هادی عرب

السلام علیک یا اباعبدالله

 

خواهر فدایت پیکرت را پخش کردند

هر جا که میدیدم پرت را پخش کردند

 

با مشتشان ریش سفیدت را گرفتند

با پنجه ها موی سرت را پخش کردند

 

خواهر بمیرد ای کسی که بین گودال

با چکمه ها دور و برت را پخش کردند

 

هی بند بند اکبرت را جمع کردم

اما دوباره اکبرت را پخش کردند

 

نگذاشتند عباس را بینم شنیدم

در علقمه آب آورت را پخش کردند

 

اصلا نمیگویم که در پیش ربابت

قنداقه های اصغرت را پخش کردند

 

بیرون خیمه بقچه هامان بود اما

خلخال های دخترت را پخش کردند

 

دیدم یکی از دخترانت گفت عمه !

عمه کجایی معجرت را پخش کردند

 

میخواستند تا آبرویم را بریزند

چادر نماز خواهرت را پخش کردند.

 

نیمانجاری

  • هادی عرب

هدیه به پیشگاه آقام علی اکبر "علیه السلام"

 

مرغ آمینی و افسوس پرت در میدان
پسر ارشد بابا...پدرت در میدان

جگرش سوخت در آن دم که تو را در هم دید
ازدحامی شده دور خبرت در میدان

شمر از پشت تو را با لگد انداخته و
حرمله آمده بالای سرت در میدان

حرمله خنده کنان گفت حسین می بینی
شمر بی رحم شده با پسرت در میدان

آیه ی محکم من از چه مقطع شده ای؟!
متلاشی شده از هم سپرت در میدان

با عبا آمده ام تا که تو را جمع کنم
نیم دست من و نیم دگرت در میدان

اتصال بدنی نیست چه بر هم زدنت
بدنت گم شده است و کمرت در میدان

آه تشییع تو سخت است برایم بابا
باز جا مانده کمی از جگرت در میدان

  • هادی عرب

السلام علیک یا سیدالشهدا ؛

میخواستم بال و پرت را پس بگیرم

از زیر دست و پا سرت را پس بگیرم

از زیر نعل اسب ها میخواستم تا
چسبیده های پیکرت را پس بگیرم

صد بار مردم تا توانستم کمی از
انگشتِ در انگشترت را پس بگیرم

از پنجه های حرمله میخواستم تا
عمامه ی آب آورت را پس بگیرم

خیلی کتک خوردم ولی آخر نشد از
زیر عصاها اکبرت را پس بگیرم

هی می دویدم پیش چشمان ربابت
هی می دویدم اصغرت را پس بگیرم

شرمنده ام آخر نشد از دختر زجر
خلخال های دخترت را پس بگیرم...!.

نیمانجاری

  • هادی عرب

قَالَ الرَّاوِی ؛
فَسَقَطَ الْحُسَیْنُ ع عَنْ فَرَسِهِ إِلَى الْأَرْضِ عَلَى خَدِّهِ الْأَیْمَنِ ...

 


یک نقطه ی سالم بر این پیکر ندارد
گنجایش این نیزه را دیگر ندارد
جسمی ته گودال هست و سر ندارد
انگشتهایش رفته...انگشتر ندارد

جای سم یک اسب در جانش فرو رفت
یک تیر در گودی چشمانش فرو رفت
آیات ناطق توی قرآنش فرو رفت
با پشت نیزه کل دندانش فرو رفت

لشگر هجوم آورد و صحرا جابجا شد
زیر لگد ها طرز اعضا جابجا شد
از بس که زیر دست و پاها جابجا شد
ترکیب ابرو های آقا جابجا شد

قربان آن دستی که از بازو شکسته
از شدت ضربه دو تا زانو شکسته
دندان و لبها...گوشه ی ابرو شکسته
آمد به گودی مادر پهلو شکسته

در آن میان یک نانجیبی بی هوا زد
چرخاند جسمش را و خنجر از قفا زد
زینب صدا زد...مادرش زهرا صدا زد
هی در سراشیبی گودی دست و پا زد

یک نقطه ی سالم بر این پیکر ندارد
گنجایش این نیزه را دیگر ندارد
جسمی ته گودال هست و سر ندارد
انگشتهایش رفته...انگشتر ندارد

  • هادی عرب

دنبال شعر بود و از آخر درست شد
باور نمیکنم غزل از سر درست شد

نزدیک قتلگاه حسین بی سپاه شد
زینب دوید و واژه ی خواهر درست شد

نیزه شکسته های تنش را کنار زد
نیزه شکسته های مکرر درست شد

چسباند تکه های تنش را کنار هم
تا که کمی شبیه برادر درست شد

دنبال مابقی حسینش دوید تا
از زیر سم ادامه پیکر درست شد

رگهای چسبناک حسین را که دید گفت
در خاطرم  کندی خنجر درست شد

غارت شروع گشت و علیکن بالفرار
در حنجر امام مطهر درست شد

مقتل نوشت ؛ کار بجایی‌‌‌ رسید که
با خیمه های سوخته معجر درست شد

  • هادی عرب

ناگهان بر سر قتل تو چه دعوا شده است
 بند بند بدنت آه زهم وا شده است
 چه بلایی به سر صورتت آمد قاسم
 وای این نیزه چه سان در دهنت جا شده است؟!
 زانوانت چه شده حرف بزن قاسم جان
 ساق پاهای تو برعکس چرا تا شده است ؟!!
 سر انگشت تو را هم به غنیمت بردند
 چه قدر روی تنت حادثه امضا شده است...!
 مهره های کمرت دور و برت می ریزد
 اینچنین ریختنت آه معما شده است...

  • هادی عرب

دست برده کمرش را به زمین میکوبید

شمر بدجور سرش را به زمین میکوبید

مهره های کمرش ریخت به هم وقتیکه

حرمله هی قمرش را به زمین میکوبید

با سر نیزه، سنان با همه ی زور خودش

چند دفعه جگرش را به زمین میکوبید

یادش آورد که یک پست همین بعد از ظهر

تکه های پسرش را به زمین میکوبید

نیمه ای از بدنش زیر سم اسبان و

شمر نیم دگرش را به زمین میکوبید

ساربان آمد و با نیت انگشتری اش

مابقی اثرش را به زمین میکوبید

  • هادی عرب