اشعار آئینی نیمانجاری

و خداوند بفرمود حسیـن !

 

کربلا میوه ی غم می چینی

 

پسرت را وسط گله ی گرگ

 

اربا اربا شده اش می بین

 

 اربا اربا شده یعنی اینکه ؛

 

استخوانهای به هم ساییده

 

تکه های متلاشی شده...آه

 

مثل تسبیح ز هم پاشیده

 

        *******

 

کربلا...روز عطش...ظهری گرم

پیرمردی که غمین افتاده

پدری روی دو زانو گریان

پسری روی زمین افتاده...

و حسین گریه کنان گفت علی

آسمان دود شده در نظرم

اینهمه زخم چرا در تن توست؟!!!

حمزه ی لشکر من ای پسرم !

آه برخیز که با هم برویم

تو که از حال پدر آگاهی

اینچنینی که ز هم بگسستی

به گمانم که عبا میخواهی...

  • هادی عرب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی