اشعار آئینی نیمانجاری

آقا یواش بال و پرت تیر میخورد

 

اینجا تمام دور و برت تیر میخورد

 

بی دست میروی و زمین میخوری و آه

 

یعنی حرم ببین سپرت تیر میخورد

 

یک چشم تیر و چشم دگر کودک رباب

 

همراه مشک، چشم ترت تیر میخورد

 

هرکس رسید جرعت سقا کشان گرفت

 

ای خاک بر سرم که سرت تیر میخورد

 

لعنت به حرمله که ز شوری چشم او

 

هر گوشه گوشه ی جگرت تیر میخورد

 

ام البنین ببین که دعا مستجاب شد!!!

 

ام البنین ببین قمرت تیر میخورد!!!

 

رو به مدینه میکنی و یاد مادرت

 

در جمله های شعله ورت تیر میخورد

 

با چشمهای خیس پیمبر خطاب کرد

 

زهرای من برو...پسرت تیر میخورد

 

تا پر کشید ناله ی ادرک اخای تو

 

هر واژه واژه ی خبرت تیر میخورد

 

آمد حسین موی پریشان و پا کشان

 

گفتی برو حسین که پرت تیر میخورد

 

ارباب خیمه های حرم خم شده قدت

 

مولای من مگر کمرت تیر میخورد؟

 

لبخند میزنی که فدای سرت حسین

 

اصلا نبین که همسفرت تیر میخورد.

  • هادی عرب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی