اشعار آئینی نیمانجاری

ناگاه میان خون علم افتادو

 

ترسی به دل اهل حرم افتادو

 

در علقمه آنچنان مکرر شده که

 

با دیدن او حسین هم افتادو

 

با زینب خود حسین گفته خواهر

 

بالای سرش تا برسم افتادو

 

تا آمدمش کمک کنم،حرمله گفت؛

 

تا تیر به صورتش زدم...افتادو

 

با نیزه و شمشیر و عمود و طعنه

 

بدجور تصور بکنم افتادو

 

می ریخت تنش پشت سرش...یعنی که

 

سقای حرم قدم...قدم افتادو

 

پاشید سرش به روی زانوهایش

 

ناگاه میان خون علم افتادو...

  • هادی عرب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی