اشعار آئینی نیمانجاری

هدیه به روح حضرت علی اصغر "ع" ؛

 

سردرد داشت آه ولی شیر نه نداشت

انگشت را در دهن کودکش گذاشت

حسش شبیه پر زدن یا کریم بود

تب کرده بود کودک و حالش وخیم بود

کودک نشسته در بغل مادرش رباب

انگشت میمکید و مادر به التهاب

یعنی حسین! کودکم از دست میرود

دارد علی کوچکم از دست میرود

دیگر نفس نفس زدنش با شماره شد

"بابا بیا مرا ببر"ش با اشاره شد

آمد به صحنه با علی اصغرش و بعد

دریای اشک گشت دو چشم ترش و بعد

تیری سه شعبه آمد و ریشی خضاب شد

کودک برای مرد شدن انتخاب شد

دشمن،صدای هلهله،بالا...بلندتر

اما صدای گریه ی مولا...بلندتر

سرباز کوچک حرمم!تکسوار من

جوشن صغیر من! علی ام!ذوالفقار من

تیری نشسته روی تنت هی تکان مخور

زخمش رسیده تا دهنت هی تکان مخور

چیزی بگو، چه چاره بجویم عزیزکم؟

حالا به مادرت چه بگویم عزیزکم؟

وا میشود شکاف گلو دست و پا مزن

اصغر ! تورا به روح عمو دست و پا مزن

مادر...پدر...شکسته...کودک شکسته تر

زخمش مدام میشود از هم گسسته تر

یک رد خون نازک و یک دشت شاپرک

با چشمهای بسته برگشت شاپرک.

  • هادی عرب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی