اشعار آئینی نیمانجاری

از دردهایم با تو میگویم پدرجان

از گوشواره از النگویم پدرجان

تنها نشانی مانده آنهم جای زخم است

آتش شبیخون زد به گیسویم پدرجان

 

دیشب گلت از روی ناقه بر زمین خورد

انگار که در کوچه ها مادر زمین خورد

از زخمهای صورتم بابا گمانم

فهمیده ای که دخترت با سر زمین خورد

 

درد شدید مفصل زانو بماند

سوز ورمهای سر بازو بماند

دیشب نبودی حرمله بدجور میزد

لبها بماند...گوشه ی ابرو بماند

 

هی لا به لای رد شدنها سنگ خوردیم

از هیزها از بددهنها سنگ خوردیم

در بین کوچه از جوان و کودکان و

بالای بام از پیر زنها سنگ خوردیم

 

مرد یهودی سوی چشمان مرا برد

خولی لگد زد نیمی از جان مرا برد

بابا! تلفظ کردن نام تو سخت است

بدجور مشت زجر دندان مرا برد

 

سیدنیمانجاری

  • هادی عرب

ﺑﺎﺭ ﺩﮔﺮ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﯼ ﺭﻭﺿﻪ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﺍﺳﺖ

ﺩﯾﮕﺮ ﻓﻀﺎﯼ ﺳﯿﻨﻪ ﯼ ﻣﺎﻥ ﺗﻨﮓ ﻣﺎﺗﻢ ﺍﺳﺖ

ﺑﯽ ﺑﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺿﺮﯾﺤﺘﺎﻥ

ﺟﺎﻧﻢ ﻓﺪﺍﯼ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺫﺑﺢ ﺫﺑﯿﺤﺘﺎﻥ

ﺑﯽ ﺑﯽ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﻏﻢ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ

ﯾﮏ ﺷﺐ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺗﺎﺭ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ؟

ﺑﯽ ﺑﯽ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﻓﻪ ﺟﻨﮓ ﺷﺪ

ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﺗﻼﻃﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺳﻨﮓ ﺷﺪ؟ !

ﺁﯾﺎ ﺭﻗﯿﻪ ﻫﻢ ﺑﻪ ﮐﺘﮏ ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ

ﺁﯾﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﭘﻬﻠﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ؟ ...!

ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻞ ﭼﻪ ﺣﺲ ﻏﺮﯾﺒﯽ تو را ﮔﺮﻓﺖ

ﻭﻗﺘﯽ ﺣﺴﯿﻦ ﺩﺭ ﮐﻒ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺟﺎ ﮔﺮﻓﺖ

ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﺮﺍﺩﺭﯾﺴﺖ ... ﺗﺤﻤﻞ ﻧﺪﺍﺷﺘﯽ

ﺁﺳﯿﻤﻪ ﺳﺮ ﺑﻪ ﻣﺴﻠﺦ ﺧﻮﻥ ﭘﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ

ﮔﻔﺘﯽ ﺣﺴﯿﻦ ﭘﻨﺠﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮐﻬﺎ ﻣﺰﻥ

ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﻦ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﺰﻥ

ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ هستیِ ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﻫﺴﺖ ﺯﯾﻨﺐ ﺍﺳﺖ

ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﻗﺪَﺭ ﭼﺮﺍ ﺑﺪﻧﺖ ﻧﺎﻣﺮﺗﺐ ﺍﺳﺖ؟؟؟!

ﺑﺎ ﻗﻄﻌﻪ ﻗﻄﻌﻪ ﯼ ﺑﺪﻧﺖ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻢ

ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺴﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﺗﻨﺖ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻢ ...!

ﺑﯽ ﺑﯽ ﻣﮕﻮ ... ﺗﺼﻮﺭ ﺍﻣﺮ ﺧﻄﯿﺮ ... ﻧﻪ

ﯾﮏ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻭ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺁﺯﺍﺭ ﻭ ﺗﯿﺮ ... ﻧﻪ !

ﺍﯾﻦ ﺗﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﯿﻤﻪ ﮐﻪ ﻣﻌﺠﺮ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ

ﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﮔﻮﺵ ﮐﺴﯽ ﮐﺮ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ

ﺑﯽ ﺑﯽ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ ﺍﺷﮏ ﻣﺪﺍﺩﻡ ﺷﺪﯾﺪ ﺷﺪ

ﺩﯾﮕﺮ ﻣﮕﻮ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺷﺒﻪ ﻣﻮﯾﺖ ﺳﭙﯿﺪ ﺷﺪ ...

ﺩﺍﺭﻡ ﺩﮔﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﭘﯿﺮ ﻣﯿﺸﻮﻡ

ﻫﻤﭙﺎﯼ ﺭﻭﺿﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﭘﯿﺮ ﻣﯿﺸﻮﻡ…!.

 

سیدنیمانجاری

  • هادی عرب

هدیه به روح حضرت علی اصغر "ع" ؛

 

سردرد داشت آه ولی شیر نه نداشت

انگشت را در دهن کودکش گذاشت

حسش شبیه پر زدن یا کریم بود

تب کرده بود کودک و حالش وخیم بود

کودک نشسته در بغل مادرش رباب

انگشت میمکید و مادر به التهاب

یعنی حسین! کودکم از دست میرود

دارد علی کوچکم از دست میرود

دیگر نفس نفس زدنش با شماره شد

"بابا بیا مرا ببر"ش با اشاره شد

آمد به صحنه با علی اصغرش و بعد

دریای اشک گشت دو چشم ترش و بعد

تیری سه شعبه آمد و ریشی خضاب شد

کودک برای مرد شدن انتخاب شد

دشمن،صدای هلهله،بالا...بلندتر

اما صدای گریه ی مولا...بلندتر

سرباز کوچک حرمم!تکسوار من

جوشن صغیر من! علی ام!ذوالفقار من

تیری نشسته روی تنت هی تکان مخور

زخمش رسیده تا دهنت هی تکان مخور

چیزی بگو، چه چاره بجویم عزیزکم؟

حالا به مادرت چه بگویم عزیزکم؟

وا میشود شکاف گلو دست و پا مزن

اصغر ! تورا به روح عمو دست و پا مزن

مادر...پدر...شکسته...کودک شکسته تر

زخمش مدام میشود از هم گسسته تر

یک رد خون نازک و یک دشت شاپرک

با چشمهای بسته برگشت شاپرک.

  • هادی عرب
  • هادی عرب
  • هادی عرب
  • هادی عرب

ناگاه میان خون علم افتادو

 

ترسی به دل اهل حرم افتادو

 

در علقمه آنچنان مکرر شده که

 

با دیدن او حسین هم افتادو

 

با زینب خود حسین گفته خواهر

 

بالای سرش تا برسم افتادو

 

تا آمدمش کمک کنم،حرمله گفت؛

 

تا تیر به صورتش زدم...افتادو

 

با نیزه و شمشیر و عمود و طعنه

 

بدجور تصور بکنم افتادو

 

می ریخت تنش پشت سرش...یعنی که

 

سقای حرم قدم...قدم افتادو

 

پاشید سرش به روی زانوهایش

 

ناگاه میان خون علم افتادو...

  • هادی عرب

آقا یواش بال و پرت تیر میخورد

 

اینجا تمام دور و برت تیر میخورد

 

بی دست میروی و زمین میخوری و آه

 

یعنی حرم ببین سپرت تیر میخورد

 

یک چشم تیر و چشم دگر کودک رباب

 

همراه مشک، چشم ترت تیر میخورد

 

هرکس رسید جرعت سقا کشان گرفت

 

ای خاک بر سرم که سرت تیر میخورد

 

لعنت به حرمله که ز شوری چشم او

 

هر گوشه گوشه ی جگرت تیر میخورد

 

ام البنین ببین که دعا مستجاب شد!!!

 

ام البنین ببین قمرت تیر میخورد!!!

 

رو به مدینه میکنی و یاد مادرت

 

در جمله های شعله ورت تیر میخورد

 

با چشمهای خیس پیمبر خطاب کرد

 

زهرای من برو...پسرت تیر میخورد

 

تا پر کشید ناله ی ادرک اخای تو

 

هر واژه واژه ی خبرت تیر میخورد

 

آمد حسین موی پریشان و پا کشان

 

گفتی برو حسین که پرت تیر میخورد

 

ارباب خیمه های حرم خم شده قدت

 

مولای من مگر کمرت تیر میخورد؟

 

لبخند میزنی که فدای سرت حسین

 

اصلا نبین که همسفرت تیر میخورد.

  • هادی عرب

و خداوند بفرمود حسیـن !

 

کربلا میوه ی غم می چینی

 

پسرت را وسط گله ی گرگ

 

اربا اربا شده اش می بین

 

 اربا اربا شده یعنی اینکه ؛

 

استخوانهای به هم ساییده

 

تکه های متلاشی شده...آه

 

مثل تسبیح ز هم پاشیده

 

        *******

 

کربلا...روز عطش...ظهری گرم

پیرمردی که غمین افتاده

پدری روی دو زانو گریان

پسری روی زمین افتاده...

و حسین گریه کنان گفت علی

آسمان دود شده در نظرم

اینهمه زخم چرا در تن توست؟!!!

حمزه ی لشکر من ای پسرم !

آه برخیز که با هم برویم

تو که از حال پدر آگاهی

اینچنینی که ز هم بگسستی

به گمانم که عبا میخواهی...

  • هادی عرب

السلام علی اول قتیل من سلاله الخلیل

 

از امام صادق (ع) پرسیدند : الذ لذائذ (بهترین لذتها) چیست ؟ فرمود : بهترین لذتها این است که فرزندی که به سن بلوغ رسیده ، پیش چشمان پدرش راه برود . پدر بر اندام او نگاه می کند و لذت می برد . سوال شد یا جعفر ابن محمد ، بدترین مصیبت ها چیست ؟ فرمود : همان جوان در جلوی چشمان پدرش پرپر شده و از دست برود ...

 

یا علی اکبـــر ؛

 

زمانه خواست تو را همچو سنگ و خشت کند

و تکه های تنت را به خون سرشت کند

و قطعوا بسیوف چون شدی خدا میخواست

که ذره ذره تو را وارد بهشت کند

هدیه به پیشگاه حضرت علی اکبر (ع) صلواتی ختم بفرمائید.

سیدنیما نجاری

  • هادی عرب