اشعار آئینی نیمانجاری

۹ مطلب با موضوع «امام حسین(ع)» ثبت شده است

وقت اداء حـلـقی بعـضی حروف‌ها            تصویـر می‌شـونـد برایـم لـهـوف‌ها

مقتل نوشت جای «اذا الشّمس کوّرت»            با چکـمه آمدنـد به گودی کسوف‌ها

بایـد مـرتبت کـنـم ای شاه بی‌سـپـاه            انگشترت کجاست غریب رئوف‌ها؟!

پیـراهنت؛ تنت؛ دهنت؛ ریخـته بهم            والشّمر جالِس…و بعدش سیوف‌ها

نیزه مجال حرف زدن را به تو نداد            واویـلـتـا لِـشـدَّت قـتـل الـطـفـوف‌ها

گودال را به ولوله انداخت خواهرت            وقت اداء حـلـقی بعـضی حروف‌ها

 

 

  • هادی عرب

السلام علیک یا اباعبدالله

 

خواهر فدایت پیکرت را پخش کردند

هر جا که میدیدم پرت را پخش کردند

 

با مشتشان ریش سفیدت را گرفتند

با پنجه ها موی سرت را پخش کردند

 

خواهر بمیرد ای کسی که بین گودال

با چکمه ها دور و برت را پخش کردند

 

هی بند بند اکبرت را جمع کردم

اما دوباره اکبرت را پخش کردند

 

نگذاشتند عباس را بینم شنیدم

در علقمه آب آورت را پخش کردند

 

اصلا نمیگویم که در پیش ربابت

قنداقه های اصغرت را پخش کردند

 

بیرون خیمه بقچه هامان بود اما

خلخال های دخترت را پخش کردند

 

دیدم یکی از دخترانت گفت عمه !

عمه کجایی معجرت را پخش کردند

 

میخواستند تا آبرویم را بریزند

چادر نماز خواهرت را پخش کردند.

 

نیمانجاری

  • هادی عرب

السلام علیک یا سیدالشهدا ؛

میخواستم بال و پرت را پس بگیرم

از زیر دست و پا سرت را پس بگیرم

از زیر نعل اسب ها میخواستم تا
چسبیده های پیکرت را پس بگیرم

صد بار مردم تا توانستم کمی از
انگشتِ در انگشترت را پس بگیرم

از پنجه های حرمله میخواستم تا
عمامه ی آب آورت را پس بگیرم

خیلی کتک خوردم ولی آخر نشد از
زیر عصاها اکبرت را پس بگیرم

هی می دویدم پیش چشمان ربابت
هی می دویدم اصغرت را پس بگیرم

شرمنده ام آخر نشد از دختر زجر
خلخال های دخترت را پس بگیرم...!.

نیمانجاری

  • هادی عرب

قَالَ الرَّاوِی ؛
فَسَقَطَ الْحُسَیْنُ ع عَنْ فَرَسِهِ إِلَى الْأَرْضِ عَلَى خَدِّهِ الْأَیْمَنِ ...

 


یک نقطه ی سالم بر این پیکر ندارد
گنجایش این نیزه را دیگر ندارد
جسمی ته گودال هست و سر ندارد
انگشتهایش رفته...انگشتر ندارد

جای سم یک اسب در جانش فرو رفت
یک تیر در گودی چشمانش فرو رفت
آیات ناطق توی قرآنش فرو رفت
با پشت نیزه کل دندانش فرو رفت

لشگر هجوم آورد و صحرا جابجا شد
زیر لگد ها طرز اعضا جابجا شد
از بس که زیر دست و پاها جابجا شد
ترکیب ابرو های آقا جابجا شد

قربان آن دستی که از بازو شکسته
از شدت ضربه دو تا زانو شکسته
دندان و لبها...گوشه ی ابرو شکسته
آمد به گودی مادر پهلو شکسته

در آن میان یک نانجیبی بی هوا زد
چرخاند جسمش را و خنجر از قفا زد
زینب صدا زد...مادرش زهرا صدا زد
هی در سراشیبی گودی دست و پا زد

یک نقطه ی سالم بر این پیکر ندارد
گنجایش این نیزه را دیگر ندارد
جسمی ته گودال هست و سر ندارد
انگشتهایش رفته...انگشتر ندارد

  • هادی عرب

دست برده کمرش را به زمین میکوبید

شمر بدجور سرش را به زمین میکوبید

مهره های کمرش ریخت به هم وقتیکه

حرمله هی قمرش را به زمین میکوبید

با سر نیزه، سنان با همه ی زور خودش

چند دفعه جگرش را به زمین میکوبید

یادش آورد که یک پست همین بعد از ظهر

تکه های پسرش را به زمین میکوبید

نیمه ای از بدنش زیر سم اسبان و

شمر نیم دگرش را به زمین میکوبید

ساربان آمد و با نیت انگشتری اش

مابقی اثرش را به زمین میکوبید

  • هادی عرب
  • هادی عرب

یااباعبدالله ؛

تمام عشق من این است شاعرت باشم

وَ با دو پای پیاده مسافرت باشم

چه میشود که شب اربعین حرم آیم...؟!

کبوترت بشوم...آه... زائرت باشم

صدای من که به دردی نمیخورد ارباب

تو لطف کردی و گفتی که ذاکرت باشم

صدای ینصرنی ات هنوز می پیچد

وَ آرزوی من است اینکه ناصرت باشم

اگر شما بپذیری چه ترس از اینکه

به فکر قبر و قیامت وَ آخرت باشم؟

اگر شما بپذیری سگت شوم آقا

وَ پاسبان تو و آل طاهرت باشم

حسیـن !...حضرت آقا !...خودت که می دانی ؛

تمام عشق من این است شاعرت باشم...!.

 

سیدنیمانجاری.

  • هادی عرب
  • هادی عرب
خیمه...پرچم...سنج...قلاده...قمه...سال عزا
پیرهن مشکی...کتیبه...اشکها...اشعارها
بین روضه بوی سیبی آمد و مداح گفت:
برمشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا......

ای مشک! چرا ساقی دربار نیامد؟

ما تشنه ی عشقیم...چرا یار نیامد؟

ای کاش که می آمدی و عمه نمیگفت ؛

ای اهل حرم ! میر و علمدار نیامد...

  • هادی عرب