اشعار آئینی نیمانجاری

۴ مطلب با موضوع «حضرت رقیه(س)» ثبت شده است

  • هادی عرب

از دردهایم با تو میگویم پدرجان

از گوشواره از النگویم پدرجان

تنها نشانی مانده آنهم جای زخم است

آتش شبیخون زد به گیسویم پدرجان

 

دیشب گلت از روی ناقه بر زمین خورد

انگار که در کوچه ها مادر زمین خورد

از زخمهای صورتم بابا گمانم

فهمیده ای که دخترت با سر زمین خورد

 

درد شدید مفصل زانو بماند

سوز ورمهای سر بازو بماند

دیشب نبودی حرمله بدجور میزد

لبها بماند...گوشه ی ابرو بماند

 

هی لا به لای رد شدنها سنگ خوردیم

از هیزها از بددهنها سنگ خوردیم

در بین کوچه از جوان و کودکان و

بالای بام از پیر زنها سنگ خوردیم

 

مرد یهودی سوی چشمان مرا برد

خولی لگد زد نیمی از جان مرا برد

بابا! تلفظ کردن نام تو سخت است

بدجور مشت زجر دندان مرا برد

 

سیدنیمانجاری

  • هادی عرب
  • هادی عرب

هدیه به عمه جان ما خانوم حضرت رقیه (س) : 

دارد شروع میشود این واژه های غم...

 

دارد شروع می شود این واژه های غم

 

این واژه های سوگ نشینی که دست کم

 

از یکهزار و سیصدو هفتاد سال پیش

 

اعصاب شاعرانه ی من را زده بهم

 

مضمون قصه دخترکی ماهپاره است

 

یک دختری که در رصد یک ستاره است

 

میخواهم اینکه باز کنم اصل قصه را

 

مضمون قصه گوش و دوتا گوشواره است

 

از فرط داغ دست به دیوار برده است

 

از بسکه زخمهای سرش را شمرده است

 

چشمان کوچکش دگر تار می روند

 

آخر سه روز هست که چیزی نخورده است

 

اینجا به گریه قافیه هایم دچار شد

 

شاعر کنار قصه ی او تار و مار شد

 

ای وای از دلش در آن لحظه ای که دید

 

هجده سر بریده به نیزه سوار شد

 

یادش نرفت خاطره ی گوشواره را

 

روی زمین گذاشت کمی گوش پاره را

 

گریه امان نداد و در خود مرور کرد

 

هجده سر بریده ی دارالاماره را

 

با ترس زانوان خودش را فشرده بود

 

شلاقهای امشب خود را شمرده بود

 

از درد استخوان کمر عین مادرش

 

در کودکی شبیه زنی سالخورده بود

 

بار دگر بهانه ی روضه چه جور شد

 

از فرط گریه چشم مدادم نمور شد

 

دستی شکسته شانه زند موی دختری

 

در من دوباره حضرت زهرا مرور شد

 

چشمی پر از صحبت و اشک و ملال داشت

 

یک سینه آرزو و هزاران خیال داشت

 

با یک سر بریده شروع به سخن نمود

 

آن دختری که اول قصه سه سال داشت؛

 

بابا سلام به تو که دلت زار و خسته است

 

بابا بگو چشم شما را که بسته است؟

 

بابا حسین، زجر در آن وحشت کویر

 

دندانهای شیری من را شکسته است

 

بابا سه روز هست تنم درد می کند

 

حتی تمام پیرهنم درد می کند

 

بابا تو را «حشیـن» اگر گفته ام ببخش

 

دندان...زبان...لبم...دهنم درد میکند


لینک فایل صوتی

  • هادی عرب