اشعار آئینی نیمانجاری

۳ مطلب با موضوع «حضرت قاسم و عبدالله(ع)» ثبت شده است

السلام علیک یا قاسم بن الحسن ؛

 

مقراض آوردند و قاسم را دریدند

با چاقوی کندی تنش را میبریدند

 

بدجور له کردند با چکمه سرش را

از هم گسستند بند بند پیکرش را

 

مقتل نوشته جسم او را ریز کردند

بالا سرش شمشیر ها را تیز کردند

 

هی ضربه ها خونین تر و خونین ترش کرد

این صحنه را ساطور آمد بدترش کرد

 

بسمل شد و بدحال شد رحمی خدایا

دور و برش جنجال شد رحمی خدایا

 

هی دست و پا میزد عنانش را بریدند

هی یا عمو گفت و زبانش را بریدند

 

با پشت نیزه استخوانش را شکستند

دندان هایش را...دهانش را شکستند

 

شب ششم محرم ۱۴۰۲ خورشیدی

نیمانجاری

 

  • هادی عرب

ناگهان بر سر قتل تو چه دعوا شده است
 بند بند بدنت آه زهم وا شده است
 چه بلایی به سر صورتت آمد قاسم
 وای این نیزه چه سان در دهنت جا شده است؟!
 زانوانت چه شده حرف بزن قاسم جان
 ساق پاهای تو برعکس چرا تا شده است ؟!!
 سر انگشت تو را هم به غنیمت بردند
 چه قدر روی تنت حادثه امضا شده است...!
 مهره های کمرت دور و برت می ریزد
 اینچنین ریختنت آه معما شده است...

  • هادی عرب

درست لحظه ی آخر در این محل افتاد

و قطره قطره ی احلی من العسل افتاد

میان عرصه ی میدان عجیب غوغا شد

مفاصل تن قاسم یکی یکی وا شد

چقدر خون چکد از ریش ریش پیروهنت

شکست گوشه ی ابرو...شکسته شد دهنت

خمیدگی تنت کار نیزه ی خصم است

اگر چه درد کمر بین ما دگر رسم است

و ناگهان ز قفا تیغ آهنین خوردی

ز نصفه های کمر خم شدی...زمین خوردی

زتارهای گلویت مرا صدا زده ای

چقدر در وسط صحنه دست و پا زده ای...!

بگو بگو گه عزیزم تـنت گسسته چرا

درون حنجره ات استخوان شکسته چرا؟

چرا تمام تـنت را چنین بهم زده ای

مگر محله ی قصاب ها قدم زده ای

چقدر میوه ی سبزم...رسیده ای قاسم

گمان کنم که کمی قد کشیده ای قاسم

عدو تمام تو را بند بند کرده گلم

و نعل اسب تو را قد بلند کرده گلم

  • هادی عرب