اشعار آئینی نیمانجاری


السلام علیک أیتها الصدیقة الشهیدة ؛

ناگاه رنگ مادر قصه پریده شد
هی پشت هم صدای شکستن شنیده شد
در ازدحام، تا وسط خانه ناگهان
مادر به طرز وحشیانه کشیده شد
راوی نوشت ؛ ضرب لگدها شدید بود
راوی نوشت ؛ مادر قصه...خمیده شد
بازو شکست...فک و دهان هم...شکست و آه...
حتی کناره های زبان هم بریده شد !
هی سینه از فشار لگد خرد گشته و
هی سیب سرخ خانه ی مولا لهیده شد
با دستهای ملتمسش ربنا گرفت ؛
"صدیقه" ای که آخر قصه "شهیده" شد

سیدنیمانجاری.

  • هادی عرب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی