اشعار آئینی نیمانجاری

درست لحظه ی آخر در این محل افتاد

و قطره قطره ی احلی من العسل افتاد

میان عرصه ی میدان عجیب غوغا شد

مفاصل تن قاسم یکی یکی وا شد

چقدر خون چکد از ریش ریش پیروهنت

شکست گوشه ی ابرو...شکسته شد دهنت

خمیدگی تنت کار نیزه ی خصم است

اگر چه درد کمر بین ما دگر رسم است

و ناگهان ز قفا تیغ آهنین خوردی

ز نصفه های کمر خم شدی...زمین خوردی

زتارهای گلویت مرا صدا زده ای

چقدر در وسط صحنه دست و پا زده ای...!

بگو بگو گه عزیزم تـنت گسسته چرا

درون حنجره ات استخوان شکسته چرا؟

چرا تمام تـنت را چنین بهم زده ای

مگر محله ی قصاب ها قدم زده ای

چقدر میوه ی سبزم...رسیده ای قاسم

گمان کنم که کمی قد کشیده ای قاسم

عدو تمام تو را بند بند کرده گلم

و نعل اسب تو را قد بلند کرده گلم

  • هادی عرب

هدیه به عمه جان ما خانوم حضرت رقیه (س) : 

دارد شروع میشود این واژه های غم...

 

دارد شروع می شود این واژه های غم

 

این واژه های سوگ نشینی که دست کم

 

از یکهزار و سیصدو هفتاد سال پیش

 

اعصاب شاعرانه ی من را زده بهم

 

مضمون قصه دخترکی ماهپاره است

 

یک دختری که در رصد یک ستاره است

 

میخواهم اینکه باز کنم اصل قصه را

 

مضمون قصه گوش و دوتا گوشواره است

 

از فرط داغ دست به دیوار برده است

 

از بسکه زخمهای سرش را شمرده است

 

چشمان کوچکش دگر تار می روند

 

آخر سه روز هست که چیزی نخورده است

 

اینجا به گریه قافیه هایم دچار شد

 

شاعر کنار قصه ی او تار و مار شد

 

ای وای از دلش در آن لحظه ای که دید

 

هجده سر بریده به نیزه سوار شد

 

یادش نرفت خاطره ی گوشواره را

 

روی زمین گذاشت کمی گوش پاره را

 

گریه امان نداد و در خود مرور کرد

 

هجده سر بریده ی دارالاماره را

 

با ترس زانوان خودش را فشرده بود

 

شلاقهای امشب خود را شمرده بود

 

از درد استخوان کمر عین مادرش

 

در کودکی شبیه زنی سالخورده بود

 

بار دگر بهانه ی روضه چه جور شد

 

از فرط گریه چشم مدادم نمور شد

 

دستی شکسته شانه زند موی دختری

 

در من دوباره حضرت زهرا مرور شد

 

چشمی پر از صحبت و اشک و ملال داشت

 

یک سینه آرزو و هزاران خیال داشت

 

با یک سر بریده شروع به سخن نمود

 

آن دختری که اول قصه سه سال داشت؛

 

بابا سلام به تو که دلت زار و خسته است

 

بابا بگو چشم شما را که بسته است؟

 

بابا حسین، زجر در آن وحشت کویر

 

دندانهای شیری من را شکسته است

 

بابا سه روز هست تنم درد می کند

 

حتی تمام پیرهنم درد می کند

 

بابا تو را «حشیـن» اگر گفته ام ببخش

 

دندان...زبان...لبم...دهنم درد میکند


لینک فایل صوتی

  • هادی عرب
خیمه...پرچم...سنج...قلاده...قمه...سال عزا
پیرهن مشکی...کتیبه...اشکها...اشعارها
بین روضه بوی سیبی آمد و مداح گفت:
برمشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا......

ای مشک! چرا ساقی دربار نیامد؟

ما تشنه ی عشقیم...چرا یار نیامد؟

ای کاش که می آمدی و عمه نمیگفت ؛

ای اهل حرم ! میر و علمدار نیامد...

  • هادی عرب